در جایی خواندم “جزو خانواده بودن یعنی تو بخشی از چیزی بسیار شگفت انگیز هستی، یعنی تو برای باقی مانده عمرت عاشق خواهی بود و به تو عشق خواهند ورزید.” آری به نظر من هم مهمترین چیز در زندگی هر کسی خانواده است. خانوادهای که در آن عشق و محبت خالصانه است، بدون هیچ چشم داشتی. نصیحت ها و سرزنشها در آن بدون هیچ غرضی و فقط از روی دلسوزی و مهربانی است.
میخواهم دربارهی خانوادهام بگویم. خانوادهای که مهربانی را در کنار آنها آموختم. مادری که صبرش زبانزد است. مهربانی و خستگی ناپذیر بودنش به قدری است که پیش خود میگویی مگر یک انسان چقدر توانایی دارد که همه در یک نفر جمع شده است؟ میخواهم از پدرم بنویسم که اگر بگویم بهترین پدر دنیا اغراق نکرده ام. پدری که بودنش به جز شادی و لبخند، اطمینان خاطر به همراه دارد. برادرم را میگویی نماد تلاش و پشتکار است. که پشت تمام صحبتها، نوازشها و سرزنشهایش فقط عشق است و دلسوزی. خواهر هنرمندم که مینویسد و میکشد طرحی بر کاغذ و این است افتخاری برای من که خواهر کوچکم آنقدر بزرگ شده است که دیدنش و صحبت با او برای من کل دنیاست. و من دیگر از دنیا چه میخواهم؟
خانوادهی من کانون عشق، محبت و فداکاری و گذشت است. اما خانوادهی من فقط به پدر و مادر و خواهر و برادرم ختم نمیشود. خانوادهی من بزرگتر از این است. خانوادهی همسر من هم عضو خانوادهی من هستند. پدرش، مادرش و برادر عزیزش.
مادرش که گویی استقامت کوهها را دارد و افق دیدش وسیع. پدرش که مهربانی از چشمانش پیداست. آرام است ولی نگاهش آرامش و عشق هدیه میدهد. برادرش که گویی بمب انرژی مثبت است. قدرت انرژیاش آنقدر زیاد است که خواه ناخواه تو را به وجد و شور میآورد.
و همسرم که جانِ این خانوادهی کوچک دو نفرهی ماست. بودنش در کنارم مرا خوشبخترین فرد زمین و حالم را بهترین حال کرده است.
دوست داشتن به تعداد دفعات گفتن نیست. حسی است که باید بی کلام هم لمس شود. من عشق خانواده هایم را بی کلام هم لمس میکنم پس وظیفه ی خود میدانم که قدردانشان باشم.